شخصيت علمي علاّمه بزرگوار مرحوم ميرزا ابوالحسن شعراني آن گونه برجسته و ممتاز است كه شايد به معرفي اين حقير نيازي نداشته باشد. بعيد است انديشمندي در حوزه دين پژوهشي فعاليت كند، ولي نام بلند آوازه علامه شعراني را نشنيده باشد و يا با آثار فراوان و پرمايه اش آشنا و مأنوس نباشد. گستردگي دامنه فعاليت هاي علمي آن مرحوم به اندازه اي است كه هر پژوهشگر علوم ديني، خواه و ناخوا، به سوي آثار بر جاي مانده از ايشان توجه و اهتمام نشان خواهد داد. با اين همه، جاي تأسف بسيار است كه عالمي تا اين حد برجسته، و چهره اي تا اين اندازه درخشان ،آن چنان كه شايسته وسزاوار است براي عموم مردم شناخته شده و معروف نيست.
به منظور آشنايي اجمالي با شخصيت علمي اين دانشمند فرزانه، در اين مقال بر آنيم تا معرفي مختصري از ايشان ارايه نماييم: چنان چه از مقدمه كتاب «المدخل الي عذب المنهل»1 بر مي آيد،مرحوم علامه شعراني از احفاد و نوادگان ملافتح اللّه كاشاني، (م988هـ) و صاحب تفسير ارزشمند «منهج الصادقين» است.2 آن مرحوم كه به حق ضرب المثل پايداري در كسب علم، جامعيت در علوم مختلف، و تعليم آن به ديگران نام گرفت، در سال 1320 هجري قمري در تهران ديده به جهان گشود، و در بيت علم و فضيلت و تقوا نشو و نما كرد. در كودكي و نوجواني قرآن، تجويد و ادبيات عرب را از پدر خود فرا گرفت و كتب متداول درسي، در رشته هاي مختلف را نزد برخي افاضل و علماي قم و تهران، به خصوص مدّرسان مدرسه فخريه (مروي) فرا گرفت، اساتيد ايشان در اين دوره عبارت اند از:
حكيم محقق ميرزا محمود قمي (مشهور به رضوان)، در علوم عقلي؛
فاضل متبحر شيخ آقا بزرگ ساوجي ،در فقه؛
پدر و استاد پدرشان ميرزا حبيب اللّه ذي الفنون در علوم رياضي، از جمله هيات و نجوم، و كار با اسطرلاب و استخراج زيجات؛
ايشان هم چنين از محضر محدّث فاضل سيّد ابوتراب خوانساري در نجف اشرف استفاده فراوان برد. 4 آن مرحوم خود در مقدمه وافي درباره اساتيد خويش چنين آورده است:
اخذت القرآن و التجويد و العربيه عن والدي، و حفظت الالفيه و الشاطبيه في القرائة، و قرأت الكتب المتداوله عند الطلاب علي علماء بلدنا، خصوصاً في المدرسة الفخرية المعروفة بخان مَرو و بلدةقم حرسها اللّه، و كان اكثر ما قرأت في العلوم العقليه علي الحكيم المحقق الميرزا محمود القمي المتخلص بالرضوان، والفقه علي جماعة، منهم الفاضل المتبحر الشيخ آقا بزرگ الساوجي رحمهما اللّه.
وقرأت العلوم الرياضية من الهيئه والنجوم و العمل بالاسطرلاب والاستخراج من الزيج وغيرها علي والدي وعلي استاذي و استاذه الميرزا حبيب اللّه المشهور بذي الفنون و حضرت مجلس المحدّث الفاضل التقي السيّد ابي تراب الخُونساري في النجف الاشرف.5
ايشان پس از يك عمر تلاش علمي و تربيت صدها عالم و دانشمند و نگارش ده ها كتاب و آثار علمي، سرانجام درهفتم شوال المكرم سال 1393هـ. ق، مطابق باشب يكشنبه دوازدهم آبان ماه 1352 خورشيدي در سن هفتاد و سه سالگي ،به جوار رحمت حق شتافت و دركنار آرامگاه حضرت عبدالعظيم حسني در شهر ري، در مقبره خانوادگي به خاك سپرده شد.6
نگارنده به منظور ارج نهادن به مقام والاي اين عالم وارسته،و معرفي هر چه بيشتر انديشه هاي قرآني ـ حديثي اين دانشمند فرزانه، اقدام به گرد آوري و تدوين ديدگاه هاي ايشان در برخي از زمينهها نموده است كه در قالب پاره اي مقالات به محضر قرآن پژوهان و حديث پژوهان تقديم خواهد شد، تا شايد ضمن آشنايي با چهره قرآني اين شخصيت برجسته معاصر، در جهت پيشبرد پژوهشهاي قرآني ـ حديثي عصر حاضر نيز سهمي هر چند ناچيز بر عهده داشته باشد.
علاقه وافر آن مرحوم به قرآن و حديث، و توجه و اهتمامي كه در طول حيات پر بارش به ثقلين داشته است، در تمامي آثار و كتاب هاي بر جاي مانده از ايشان به خوبي هويدا است.
از برخي نوشته هاي تفسيري كه از ايشان بر جاي مانده است، اين نكته به روشني قابل دريافت است كه ظاهراً ـ و شايد در اواخر عمر ـ قصد نگارش تفسير قرآن را داشته است و علاوه بر نگارش مقدمات تفسير، از آغاز سوره حمد تا پايان آيه بيست و پنجم سوره بقره را نيز تفسير كرده است كه مجموع اين مطالب به وسيله شاگرد برجسته ايشان، استاد علامه جناب حسن زاده آملي در اختيار مجله «وقف ميراث جاويدان» قرار گرفت، و از شماره پنجم تا دوازدهم اين مجله ارزشمند به چاپ رسيده است.
يكي از زمينه هايي كه ايشان در اين تفسير ناتمام، وبه ويژه در مقدمه تفسير «منهج الصادقين»مورد بحث و بررسي قرار داده است، مسأله «تفسير قرآن» و مباحث ديگر مربوط به آن است. از آن جا كه گرد آوري و دسته بندي مطالبي كه در اين زمينه مطرح كرده اند، خود در حدّ يك مقاله مفصّل است، سعي ما در اين مقال بر آن خواهد بود كه بدون پرداختن به همه مباحث مربوط به اين بحث، و بدون مقايسه و تطبيق كامل نظريات ايشان با ديگر قرآن پژوهان بزرگ، صرفاً به تدوين و تحليل ديدگاه هاي آن مرحوم در اين زمينه بپردازيم. اما پيش از آغاز بحث توضيح اين مطلب ضروري است كه نكته قابل تأمل و جالب توجهي كه تقريباً درتمامي كتابها و آثار متعدد علامه شعراني، اعم از قرآني،حديثي، كلامي، اصولي و غيره به چشم مي خورد. اين است كه مشابهت هاي فراواني در ديدگاه هاي ايشان با نظريات فيلسوف عظيم الشأن و مفسّر عالي مقام علامه بزرگوارمرحوم «طباطبايي» وجود دارد.گرچه براي نگارنده روشن نيست كه اين تقارب آرا،اتفاقي است ويا بين اين دو بزرگوار مباحث وگفت وگوهاي علمي نيزبرقراربوده است،كه اين مهم را شاگردان بزرگوار ايشان بهتر مي دانند ولكن در هيچ يك از آثار اين دو بزرگوار مطلبي داّل بر وجود چنين تضارب آرا و تبادل انديشه مشاهده نمي شود.
به نظر مي رسد كه مي توان سير تفكر قرآني ـ حديثي علامه شعراني و علامه طباطبايي را با آرا و انديشه هاي حضرت امام (ره) ومرحوم آيت اللّه العظمي خويي (ره) نيز مقايسه كرد و مشابهتهاي بسياري را در آن مشاهده نمود، و به اين نتيجه و باور رسيد كه اين بزرگان همان گونه كه از نظر ولادت و وفات تقريباً به هم نزديك هستند و درواقع با هم معاصرند از نظر ديدگاه هاي علمي و جهت گيرهاي فكري، به ويژه در بُعد قرآني و حديثي نيز قرابت هاي فراواني به هم دارند و انديشههاي آنان در موارد متعددي قابل مقايسه و تطبيق با يكديگر است.7 البته ترديدي نيست كه بودند و هستند بزرگواراني كه مشابهت هاي فكري نزديكي با اين عزيزان دارند، اما به نظر مي رسد كه آنها خود تحت تأثير انديشه هاي اين بزرگان قرار دارند و خواسته و ناخواسته، يا مستقيم و غير مستقيم مروّج ديدگاه هاي اين فقيهان و دين پژوهان مي باشند. با اين مقدمه كوتاه، اكنون به اصل بحث باز مي گرديم.
اگر چه اين تعبير كه قرآن بيانگر همه چيز است، قبل از همه، بارها در خود قرآن به كار رفته است و پيشوايان دين نيز بر همين اساس به كرّات آن را ياد آور شده اند؛ اما به نظر مي رسد آن كس كه در عصر حاضر منادي بزرگ اين پيام و مفسّر شايسته اين ديدگاه بوده،مرحوم علامه طباطبايي بوده است و بس. اين كه قرآن در رأس همه منابع و متون ديني است،و رتبه اوّّّّل را حايز است و براي فهم همه امور، اوّل بايد به قرآن مراجعه كرد، يكي از مهم ترين دستاوردهاي تفسيري قرن حاضر است كه در زمره مناديان بزرگ آن، بايداز مفسّران برجسته مذكور نام برد. و اساساً علامه طباطبايي ـ و حتي آيت اللّه خويي ـ با تكيه بر چنين ديدگاهي است كه به شيوه تفسيري قرآن به قرآن گرايش پيدا كردند و بر اين باور بودند كه نمي شود قرآن بيان هر چيز باشد، اما بيانگر خود و مفسّّر آيات نوراني خويش نباشد.8 (بگذريم از اينكه علامه طباطبايي به دليل دوري جستن از مقام مرجعيت ـ و شايد دلايل و انگيزه هاي ديگرـ توفيق نگارش يك دوره كامل تفسير قرآني را بر اين شيوه پيدا كرد، و مرحوم«خويي» به خاطر اشتغالات فراوان مرجعيت ـو احياناً موانع ديگرـ صرفا به نگارش مقدمات تفسير و تفسير سوره حمد توفيق يافت.)
علامه بزرگوار شعراني هم، اگر چه يك دوره كامل تفسير ننوشت؛ اما از مطالبي كه در مقدمات و حواشي برخي تفاسير مهم نوشته است، اين نكته به خوبي به دست مي آيد كه ايشان نيز همانند مفسّران بزرگ معاصرش به جد طرفدار اين عقيده است كه قرآن در مرتبه اوّل قرار دارد و سنّت در مرتبه دوم است، و مفسّر پيش از هر چيز بايد به قرآن مراجعه كند. ايشان در مقدمه تفسير منهج الصادقين ،بحث مستقلي را تحت عنوان «قرآن بيان همه چيز است» ترتيب داده و با صراحت، اين گونه به اظهار نظر پرداخته است:
قال تعالي: ما كان حديثاً يفتري ولكن تصديق الذي بين يديه و تفصيل كل شيء (يوسف،12/111) وفرمود: ما فرّطنا في الكتاب من شيء (انعام،6/38)، و نيز ونزّلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيء (نحل،16/89)، پس در قرآن همه چيز از حاجات ديني و اجتماعي و اعتقادي هست، الاّ آن كه راسخان در علم بدان پيبرند. و راغب گويد: «قرآن بر همه مسايل حكمت علمي و عملي مشتمل است.» 9
هم چنين در حواشي شرح اصول كافي اين گونه مرقوم داشته اند:
لاريب ان مفاتيح العلوم الالهيه في القرآن.10
با اين تذكّر خواننده را به يك نكته بس مهم توجّه مي دهند كه اگر چه قرآن اساس و سرچشمه همه علوم است و از هيچ چيز در قرآن فروگذار نشده است؛ اما بايد توجّه داشت كه:
غرض از نزول قرآن تعليم علوم جزئيه مانند طبّ و نجوم و ديگر صنايع و حِرَف نيست. چنان كه اگر گويند در كتاب «قانون» همه چيز هست، مقصود همه ابواب طب است از كليات و تشريع و امراض و علامات و معالجات و ادويه مفرده و مركّبه، نه مسايل نجوم و هندسه. و هم چنين درفقه چون گويند: شرايع جامع همه مسايل است، يعني آن چه مقصود از فقه است در بر دارد. قرآن جامع همه حكمت هاي علمي و عملي است. پس آن را با قصايد عرب و سخنان كاهنان و خُطب فصحا قياس نتوان كرد. قرآن براي غرض بزرگي است. حكما و فلاسفه هم اغراضي نزديك اغراض قرآن داشتند. حضرت اميرالمومنين(ع)، در بيان آن فرمايد: «رحم الله امرء عرف نفسه واستعد لرمسه وعلم من أين و الي أين.» يعني خداوند ببخشايد بر مردي كه خود را بشناسد و آماده مرگ گردد و بداند از كجا آمده و به كجا خواهد رفت؟ حكمت همين است و دين همين. انسان چون آفريده شد، بدين انديشه افتاد كه من كيستم؟ و چون خود را از همه چيز عزيزتر دارد، مقدم بر همه چيز، سعادت خويش را خواهد و در جست و جوي آن رود، و انديشه آن كه از كجا آمده ام او را به مبدأ راه نمايد تا علّت خود را بشناسد و مسائل توحيد را فرا گيرد و فكر سعادت، او را به معاد كشاند و اين ها بزرگ ترين مقاصد انسان است و قرآن جامع همه است.11
بنابراين، اگر گفته مي شود قرآن بيان همه چيز است و در آن هر چيزي آمده است، منظور اين نيست كه همه علوم و دانش هاي بشري را با تمام فروع و جزئياتش مي توان در قرآن يافت. اين امري است كه نه ممكن است و نه كسي مدّعي آ ن است؛ بلكه مراد اين است كه آن چه را كه آدمي براي نيل به سعادت دنيا و آخرت خود نياز دارد و راه ها و طرقي كه او را به اين مقصد ميرساند، در اين كتاب آسماني آمده است و البتّه جز اين هم نبايد از آن انتظاري داشت.
در مقابل اخباري ها كه قرآن را تفسير ناپذير دانسته، فهم آن را خارج از توان غير معصوم ميدانند، علامه ضمن بر خورد شديد با اين گونه انديشه هاي انحرافي و ناصواب، با جدّيت تمام بر اين موضع اصرار مي ورزد كه اگر چه تفسيرمعصوم عالي ترين تفسيراست واساساً تفسير حقيقي را فقط معصومان مي دانند؛ اما اين حقيقت هرگز به معناي نفي تفسير ديگران نيست، بلكه چون قرآن همه مردم را مخاطب ساخته،آن ها را به تدّبر و تفّّكر در اين كتاب آسماني فرمان داده، پس به طور قطع، اين كتاب قابل فهم و تفسير است، و الاّ چنين فرمان هايي لغو و بي حاصل خواهد بود. عبارت ايشان در اين زمينه چنين است:
بايد دانست كه در روايات، بسيار وارد شده كه غير معصوم نبايد قرآن را تفسير كند، و فقط معصوم حقيقت معناي قرآن را مي داند. البته مقصود، تفسير آيات متشابه است، و الاّ آيه اي كه متشابه نباشد، براي همه خلق حجّت است. و قرآن ـ چنان كه در تمام سوره ها ديده ميشودـ به مردم خطاب كرده يا ايّها الناس، يا اهل الكتاب، يا ايّها الكافرون و امر به تدّبر فرموده است؛ چنان كه مي فرمايد: أفلا يتدّبرون القرآن ام علي قلوب أقفالها، (محمد، 47/24). و در احاديث وارد است كه چون روايتي شنيديد، عرضه بر كتاب اللّه كنيد، اگر مخالف آن بود نپذيريد. و از اين جا معلوم مي شود كه قرآن براي همه حجّت است و همه آن را ميفهمند.12
به عقيده ايشان ،اعتقاد به تفسير پذيري كلام خداوند موجب شده است كه علماي اسلام در تفسير قرآن، غايت جهد خويش را به كاربرند و آن چه در قوه دارند به فعل در آورند، و هيچ جانب را فرو نگذارند، و:
اهل ادب و عربيّت آن چه مربوط به فن آنها بود گفتند. و اهل كلام و فقه و معارف و اخلاق و قصص انبيا و تواريخ و سير از هر نوع، به عربي و فارسي و غير آن تأليف كردند، و همه اين تفاسير نيكو، و در حد خود كامل [است] و ما به همهُ آن ها نياز داريم؛ چون محال است يك تن در يك كتاب، همه مطالب راجع به قرآن را بتواند فراهم آورد.13
اين سيره پسنديده عملي كه درعرف مسلمانان پديد آمد، خود بهترين دليل و نيكوترين مصداق تفسير پذيري قرآن است، كه جاي هيچ گونه شك و ترديدي را در اين زمينه باقي نمي گذارد. آن مرحوم، تفسير پذيري قرآن را تا آن جا پيش مي برد كه حتي اقوال مختلف مفسّران و احتمال هايي را كه در تفسير برخي آيات ذكر كرده اند به آساني مي پذيرد، صرفاً به اين جهت كه هيچ دليل عقلي يا نقلي بر نفي آن ها موجود نيست، و در اين باره چنين اظهار عقيده مي كند:
غالب اقوالي كه از مفسّران نقل مي شود، اگر موافق ظاهر قرآن و مجاري لغت عرب، و ادّله كلامي و فقهي و غير آن، باشد مي پذيريم، و گرنه ردّ مي كنيم. و گاهي چند احتمال در آيه كريمه ذكر مي كنند، و دليل بر بطلان آنها نيست و همه را مي توان پذيرفت. مثلاً در تفسير قول يهود قلوبنا غلف، بعضي گفتند: يعني دل هاي ما بسته است و منفذي ندارد تا سخن تازه در آن راه يابد، و بعضي ديگر گفتند: يعني دل هاي ما غلاف علم است و مانند پيمانه لبريز، كه قابل افزايش نيست. و هر دو معنا در عبارت قرآن ممكن است؛ هر چند دوم مناسب تر است.14
كه اين عبارت اخير ايشان در ترجيح يكي از دو احتمال، در واقع خود نوعي تفسير تلقي ميشود.
در بحثي كه علامه شعراني ذيل عنوان مذكور ترتيب داده اند، ضمن اشاره به مقصد تفسير و هدف از آن، به احكام ضروري و قواعد لازم براي تفسير هم اشاره كردند كه دانستن و مراعات آن براي هر مفسّري بايسته و ضروري است. در رساله اي كه تحت عنوان «گفتاري در باب قرآن» از ايشان منتشر شده و در حكم مقدّمات تفسيري است، در اين باره چنين آورده اند:
تفسير براي مردم زمان ما، بايد داراي اين مقاصد باشد: اوّل، اين كه لغات عربي آن موافق آن چه در زمان حضرت پيامبر (ص) معمول بوده و مردم لفظ را براي آن معنا استعمال مي كردند، بيان شود؛ زيرا ممكن است لغتي در زمان آن حضرت معانيي داشته و در زمان ما معناي ديگر؛ در اين صورت، تحقيق مطلب لازم است.
دوم، تركيب نحوي آن اگر مشكل باشد، و همه كس متوجه آن نشود بايد به وجه صحيح ذكر كرد. مثلاً در آيه انما يخشي الله من عباده العلماء (فاطر، 35/28) بايد گفت: اللهَ مفعول يخشي و علماء فاعل آن است نه به عكس.
سوم، بسياري از آيات كه اشاره به غزوات و وقايع زندگي حضرت پيامبر(ص) دارد، بدون دانستن آن وقايع درست معلوم نمي شود.
اين سه امر را علما از روي قواعد نحو و لغت و مراجعه به تواريخ صحيح مي توانند بيان كنند، و صحابه و تابعان و مسلمانان صدر اسلام به اينها محتاج نبودند، چون لغت و نحو، فطري آن ها بود و وقايع زمان پيامبر (ص) را به چشم ديده يابه تواتر شنيده بودند و در فهم آيات معطّل نمي ماندند.
چهارم،بسياري از مسايل اصول و فروع دين بعد از زمان صحابه كم كم در بين مسلمانان محّلِ نظر و اختلاف عقا يد و آرا شده است، و هر كس به آيه اي تمسّك جسته و آن را دليل بر صحت عقيده خويش گرفته است كه بايد ازآنها رفع شبه كرد. مثلاً آيه الرحمن علي العرش استوي (طه،20/5) را بعضي دليل جسميت خداوند فرض كرده اند، كه بايد بيان كرد كه دلالت بر آن ندارد. و از اين قبيل است آيات جبر و تفويض و مسايل صفات و حدوث اسما. در اين باب، علماي علم كلام از روي قواعد صحيح عقلي يا نقلي متواتر، مي توانند قرآن را تفسير كنند.
پنجم، شبهاتي كه ملاحده و زنادقه يا يهود و نصارا بين مسلمانان منتشر كرده، و بر آيات قرآن كريم ايراد گرفته اند، و دفع آن امروز واجب است.
ششم، بيان آيات متشابه، به شرط اين كه از روي نقل صحيح از معصوم باشد؛ مثلاً حروف مقطّع اشاره به چيست؟ يا در آيه فبدّل الذّين ظلموا قولاً غير الذي قيل لهم، (بقره، 2/59) آن قول چه بوده است. مسلمانان صدر اوّل به اين قسمت از تفسير متوجه بودند، بلكه لغت تفسير در زبان آن ها همين تفسير الفاظ متشابه بوده است و در آن، به رأي و حدس و تخمين يا به استعانت اخبار يهود سخن ها مي گفتند؛ اما پنج مورد اوّل در آن زمان نبوده و تفسير بر آن اطلاق نمي شده است.15
افزون بر اين، ايشان در ادامه همين بحث به ذكر نكاتي پيرامون قواعد تفسير پرداختند و از جمله چنين فرمودند:
غير از مسايل مزبور، مفسّران مطالب ديگري نيز در تفسير ذكر كرده اند كه بعضي بسيار مفيد است و بعضي مضرّ. و آن ها كه مضراست بيشتر از ناحيه دشمنان اسلام ـ از يهود و نصارا يا اصحاب بِدَع و ملاحده ـ براي تضييع و توهين دين حنيف وارد شده است، وبعضي به جهت اظهار كثرت معلومات داخل كرده اند.
امّا مطالب مفيد، مانند نكات بلاغي است كه علامه زمخشري در تفسير كشّاف به آن متوجّه است، و مانند علومي كه قرآن به آن اشاره كرده و مدقّقان در ذيل آيات درج كرده اند [كه] بسيار است وبه واسطه آن ها اعجاز قرآن ثابت مي شود.
و از مطالب مفيد، ذكرمواعظ و نصايح انبيا و حكما و مسايل اخلاقي است كه آيات به آن ها اشاره كرده و آن كلمات به منزله شرح است.
اما مطالب مضر، مانند افسانه هاي يهود است كه كعب الاحبار و وهب بن منّبه براي مسلمانان از كتاب هاي مجعول خودشان نقل كرده اند، و غالب چيزهايي كه قدماي اهل سنّت در ذيل آيات بيان نموده و هيچ اصلي ندارد، يا معركه گيران و قصّه گويان براي گرم كردن مجالس، شب مي ساختند و روز تقرير مي كردند. مثل اين كه سگ اصحاب كهف اسمش چه بوده، و كشتي نوح چه قدر طول داشته و از چه چوبي ساخته شده، و يأجوج و مأجوج قامتشان چند وجب مي شده و امثال اينها كه فايده دنيويي يا ديني در تحقيق آن نيست و نقل ها اساسي ندارد. ديگر، مجادله در مطالب بي فايده اي است كه غالب كتاب هاي متداول ما را فاسد كرده، و علوم را از بين برده، مانند تحقيق در مسأله مشتق، و فرق بين حرف و اسم، و اختلاف در تعريف وجوب و امكان ؛ و بسياري از تفسيرها نيز از اين مطالب خالي نيست. و ازمطالب مضر، تأويلات متصوّفه يا باطنيه است كه بدون استفاده از معصوم، در آيات الهي ذكر كرده اند. و از مطالب مضر، مبالغه در هر علمي است، به طوري كه از بيان مقصود آيه خارج شود، مثل اين كه تمام احكام زكات رادر ذيل آيه زكات بيان كند؛ چرا كه تضييع وقت است و برا ي آن منظور، كتاب هاي فقهي را تصنيف كرده اند.16
با تأمل و دقت در محتواي مطالبي كه مرحوم شعراني ،به عنوان قواعد و پايه هاي اساسي تفسير ذكر كرده اند، چارچوبه اصلي تفسير، و حدود و ثغور آن نيز به خوبي روشن مي شود. بيترديد، اگر مفسّري بخواهد به تفسير واقعي كلام خداوند بپردازد و از تفسير به رأي دور باشد، ناچار است كه در محدوده منابع تفسير مقيّد باشدو همان گونه كه از يك سو، از تأويل و توجيه ناروا اجتناب مي كند، از سوي ديگر، از وارد ساختن امور نامعلوم يا علومي كه هيچ ارتباطي به تفسير ندارد نيز بپرهيزد.
اگر چه در ممنوعيت تفسير به رأي از نظر مفهومي يك اتفاق نظر عمومي وجود دارد وهمگان بر طبق روايات نقل شده از پيامبر (ص) و احاديث وارد شده از ائمه(ع)، آن را ممنوع ميدانند؛ اما از نظر تعيين مصداق نه تنها هيچ اتفاق نظري وجود ندارد، بلكه تشتّت آرا در اين زمينه و تعريف هاي مختلف پيرامون تفسير به رأي به اندازه اي زياد است كه تعريف جامع آن را غير ممكن يا لااقل مشكل ساخته است. و براين اساس هر مفسّري، تفسير ديگران ـ يا لااقل بخشي از تفسير آنان ـ را مصداق بارز تفسير به رأي دانسته و تفسير خود را از آن به دور مي داند.
علامه طباطبايي ضمن بحث مفصّلي كه ذيل آيه هفتم سوره آل عمران پيرامون محكم ومتشابه مطرح فرموده اند؛ به تفصيل به بحث تفسير به رأي و اختلاف آرا در اين زمينه پرداخته اند و از ميان اقوال مختلف در اين باره، ده قول را برگزيده،به نقد و بررسي آن اقدام نمودهاند.17 علامه شعراني هم در موارد متعددي از آثار خويش بدان توجه نشان داده و از جمله در پاورقي هاي شرح اصول كافي درباره واضح بودن اصل ممنوعيت تفسير به رأي مي نويسد:
تفسير القران بالرأي غير جائز نُهي عنه متواتراً والكلام فيه يطول ليس هنا موضعه.18
و در مقدمه تفسير «منهج الصادقين» ضمن بحث پيرامون جواز تفسير قرآن و اختصاص آن به راسخان در علم در اين باره مي فرمايد:
بالجمله در هر فن، ورزيدگان همان فن حق تفسير دارند، آن هم به دستور خداوند تعالي كه در قرآن داده است، و اين ها تفسير به رأي نيست، بلكه تفسير به حقيقت و واقع است. تفسير به رأي آن است كه عقل ما بدان نرسد، و علوم بشري از ادراك آن فرو مانده باشد، به قياس و تخمين و گمان چيزي گوييم.19
پس تفسير به رأي از ديدگاه آن مرحوم به يكي از دو معناي زير به كار رفته است:
الفـ تفسيري كه براساس ظن و گمان مفسّر صورت پذيرفته باشد؛
ب ـ تفسيرآياتي كه عقل بشر هيچ راهي به فهم آن ها ندارد، مانند دقايق فقه و بعضي مسايل مربوط به توحيد و قيامت.20
اما در علوم و معارفي كه عقل بشر بدان راه دارد، تفسير قرآن براساس اين علوم، در زمره تفسير به رأي محسوب نمي شود و مذموم و ناپسند نخواهد بود. ايشان در اين زمينه مي فرمايند:
چون از عبارت قرآن معاني به ذهن آمد يقين به صحت آن حاصل شود، و بر اين اعتماد توان كرد و اگر محتاج به نحو و لغت شديم در فهم قرآن، بدان متوسل مي شويم. چون در آيه كريمه افلم يتفكروا في خلق السموات والارض، (روم، 30/18) اجازه داد در خلقت آسمان و زمين و نبات و حيوان و انسان تفكر كنيم، جايز است در تفسير آن ها به علم هيات و نجوم و طب و علم گياه و حيوان و كائناتِ جو متمسك شويم. و چون ما را مأمور به تدّبر در اعجاز قران فرمود، جايز است در علم معاني و بيان، ودقايق آن غور نموده و با عبارات قرآن تطبيق كنيم. و چون فرمان عبرت و پند گرفتن از امّت هاي گذشته داد كه افلم يسيروا في الارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين خلوا من قبل (غافر، 40/82) بر ما لازم گشت به تاريخ و سِيَر پيشينيان رجوع، و امر الهي را امتثال كنيم. و هكذا ساير علوم و معارف، آن چه عقل بشر بدان راه دارد، تفسير به رأي و منهي نيست. 21
هم چنين در پاورقي هاي شرح اصول كافي پس از بيان ممنوعيت تفسير به رأي، در توضيح اين حقيقت كه هر تفسيري را نبايد مصداق تفسير به رأي و مَنهيَُ عنه دانست مي نويسد:
«المراد من التفسير كشف المبهم ورفع القناع. و امّا الآيات الظاهرة بنفسها، أو بقرائن عقليه، أوعاديه، أو عرفيه، فلا يقال لتفسيرها انّه تفسير بالرأي.22
علامه شعراني به جدّ طرفدار اين حقيقت است كه تفسير واقعي، تفسير معصوم است، و مفسران حقيقي قرآن، معصومان(ع)، هستند. به اعتقاد ايشان:
كسي از اراده پروردگار آگاه است [و حق تفسير دارد] كه با او رابطه دارد. و قول كسي كه را دراين باب [= تفسير] توان پذيرفت كه بدانيم سهو و خطا نكرده، و از كذب و گناه مصون باشد.»23 و چنين كسي جز معصوم نيست. و همان گونه كه «در هر فن ورزيدگان همان فن حق تفسير دارند… هم چنان كه كتب ارسطو و افلاطون را كسي شرح مي كند كه خود فيلسوف باشد، و قانون ابوعلي را كسي كه خود طبيب بَود، و اقليدس و مجسطي را مانند خواجه نصير الدين طوسي، هم چنين كتاب خدا را كسي بايد تفسير كند كه به خدا راه دارد، و آن امام معصوم است.24
ايشان در پذيرش اين امر تا آن جا پيش مي روند كه به صراحت مي فرمايند:
ما لا يُفهم من القرآن بغير النقل وجب الرجوع فيها الي النقل… وما لا يفهم من ظاهراللفظ شي يجب التوقف فيه،او الرجوع الي الخبر المتواتر عن اهل العصمة.25
ولي با اين همه، هر گونه تفكر اخباريگري را در اين زمينه به شدت مردود مي دانند، و منحصر دانستن تفسير را در همين يك شيوه، ملازم با از كار انداختن كتاب خداوند و مخالف با خودِ قرآن معرفي مي كنند. مثلاً در بحث «شبه اخباريان» در مقدمه منهج الصادقين، با صراحت مي فرمايند:
ظاهر قرآن حجّت است، و چنان كه اخباريان گويند براي فهم معني قرآن حاجت به روايت نيست، بلكه بايد روايت را بر قرآن عرضه داشت اگر موافق قرآن است پذيرفت واگر مخالف است، بدانيم روايت از معصوم صادر نشده است. پس ما قرآن را مي فهميم و در همه آيات حاجت،به تفسير مأثور نداريم… باري، قرآن براي فهم و عمل نازل گرديده است و ائمه(ع) مردم را به مراجعه آيات قرآن امر مي فرمودند. و اين گونه روايات از حد تواتر افزون است. و اگر استنباط معنا از قرآن محتاج به روايت بود، خطاب ياايّها الذّين آمنوا و يا ايّها الذّين كفروا و يا ايّها الناس و امثال آن، همه بيهوده بود، و انتشار قرآن ميان مردم فايده نداشت. و اگر براي فهم هر آيه محتاج روايت باشيم، اكثر [قرآن] غير مفهوم مي ماند؛ چون براي اكثر آيات قرآن تفسيري از امام وارد نيست، با آن كه بسياري از روايات منقوله در تفاسير، ضعيف الاسناد است، و معلوم نيست امام در مقام تفسير بوده است يا اقتباس و تمثل، و نميدانيم روايات مفسّرهم كه درتفسير آوردند حقيقتاً از امام است يا نيست و ديگرآنكه بسياري از روايات تفسيري با ظاهر قرآن منافي است ومعاني آن بر خلاف فصاحت قرآن است كه نمي توان نسبت آن را به معصوم باور كرد.26
هم چنين در جايي ديگر آورده اند:
در روايات، بسيار وارد شده كه غير معصوم نبايد قرآن را تفسيركند، و فقط معصوم حقيقت معناي قرآن را مي داند. البتّه مقصود، تفسير آيات متشابه است. والاّ آيه اي كه متشابه نباشد، براي همه خلق حجّت است، و قرآن ـ چنان كه در تمام سوره ها ديده مي شود ـ به مردم خطاب «يا ايّها الناس» ، «يا اهل الكتاب» و «يا ايّها الكافرون» و امر به تدّبر فرموده است؛ چنان كه مي فرمائيد:افلا يتدبّرون القرآن ام علي قلوب اقفالها (محمد،47/24) در احاديث وارد است كه چون روايتي شنيديد، عرضه بر كتاب اللّه كنيد، اگر مخالف آن بود نپذيريد. و از اين جا معلوم مي شود كه قرآن براي همه حجّت است و همه آن را مي فهمند. شيخ مرتضي انصاري در كتاب رسائل اين مسأله را به تفصيل ثابت كرده، و قول اخباريان را كه مي گويند ما نبايد رجوع به قرآن كنيم، چون آن را نمي فهميم، رد كرده است.27
بيمناسبت نخواهد بود اگر در پايان اين قسمت بدين نكته هم اشاره شود كه مرحوم شعراني با روشن بيني خاصي كه داشتند، اخباريگري را يكي از مهم ترين جريانات انحرافي در شيعه ميدانستند كه در موارد فراواني از كتاب ها و نوشته هاي خويش ـ كه به طور قطع صدها مورد بالغ مي شود ـ به نفي و طرد ديدگاه هاي قشري آن ها، و مبارزه با اين طرز تفكر انحرافي پرداختند. شايد نتوان هيچ اثر علمي را از آن مرحوم نشان داد كه در آن مبارزه با ديدگاه اخباري ها به چشم نخورد.اين موارد آن قدر زياد است كه خود مي تواند موضوع يك مقاله مستقل و مفصل ديگري قرار گيرد. به اعتقاد ايشان، دو جريان انحرافي كاملاً مشابه از نظر جمود فكري و ظاهر بيني، در اسلام پديد آمد كه زيان هاي جبران ناپذيري بر پيكره قرآن و سنّت وارد ساخت. يكي اخباري ها در جهان تشيع و ديگري حشويه در عالم تسنن.28 به عقيده آن مرحوم، طرفداران اين دو جريان، ساده لوحاني هستند كه چون ازتعقل و تفكر دوري گزيدند و به قشر و ظاهر تمسك جستند، هر خبري ـ هر چند مخالف عقل را ـ به راحتي مي پذيرند و به آن ترتيب اثر مي دهند. اين تحجّرو جمود تا آن اندازه ريشه دار و عميق است كه حتي گاهي براي پذيرش و توجيه يك خبر، به آساني ازآيات قرآن صرف نظر كرده، يا آيه را به گونه اي توجيه مي كنند تا مضمون آن با روايت موافق درآيد.29مرحوم شعراني در موردي از حواشي شرح اصول كافي ملاصالح،درباره جمود اخباريها مي فرمايد:
يعتقدون انّ الرواة معصومون من السهو والنسيان.وبعضهم يُجّوزون السهو علي الأنبياء، بل علي نبينا (ص)؛ ولايجّوزونه علي الرواة. بل يقولون جميع ما روي عنهم ونقلوه في الكتب صادر من الامام بجميع خصوصيات الفاظه.30
و در جايي ديگر درباره تفسيرمنسوب به امام حسن عسگري(ع)، كه اخباري ها اعتماد فراواني به آن دارند مي فرمايند:
از جمله تفاسيري كه اخباريان بدان اعتماد بسيار دارند، تفسير منسوب به امام حسن عسگري(ع)، است كه با توجه به مقام عصمت آن حضرت، شايسته نيست اين تفسير را بدو نسبت دهيم. و علامه حلي (ره) در «خلاصه» در ذيل محمد بن قاسم استر آبادي كه راوي اين تفسير است، گويد: اين تفسير موضوع است و احاديث آن منكرات، و سهل بن احمد ديباجي واضع كتاب است. از مطالعه اين تفسير روشن مي شود كه سهل ديباجي كه واضع اين تفسيراست از تاريخ بي خبر بود، و در وضع خبر ملاحظه تاريخ را نكرد، و آن ها هم كه اين تفسير را مي پسندند از تاريخ بي خبرند، و سهل در وضع اين تفسير با عقل مردم بازي كرده است. انسان چگونه ممكن است اين كتاب مفتضح را نسبت به امام معصوم بدهد؟ غير از اين، مطالب بر خلاف اصول مذهب و وقايع مسلمه تاريخ در آن هست. 31
همان گونه كه پيامبر (ص) نخستين مفسّر در جهان اسلام است؛ صحابه آن حضرت نيز در زمره نخستين مسلماناني هستند كه تفسير را از ايشان فرا گرفتند و حلقه واسط ميان پيامبر (ص) و تابعان، و بلكه نسل هاي بعدي بوده اند. اما در اين كه اقوال و نظرات صحابه ـ اعم از تفسيري و غير تفسيري ـ تا چه اندازه براي ديگران حجت است، ميان شيعه و سنّي اختلاف نظر است. بسياري از علماي اهل سنّت بر اين باوراند كه قول و فعل صحابه همانند قول و فعل پيامبر(ص) حجّت است و در اين زمينه جاي هيچ گونه بحث و مناظره اي موجود نيست. اما در بين دانشمندان شيعه، اگر چه برخي علما، بر مبناي يك ديدگاه افراطي، اقوال صحابه را به طور كلي مردود ميدانند؛ ولي گروه بسياري براساس يك نگرش صحيح و اعتدالي بر اين عقيده اند كه حجّت دانستن همه اقوال و افعال اصحاب پيامبر(ص) نه تنها هيچ توجيه عقلي و نقلي ندارد، بلكه حتي مي تواند ظلم به شخص پيامبر(ص) تلقي شود و از اين رو هرگز مورد تأييد نيست؛ زيرا كه صحابه همانند ديگر افراد، داراي آرا و نظراتي هستند كه ممكن است درست و صحيح باشد، و در اين صورت مي توان آن را پذيرفت، و ممكن است غلط و ناصحيح باشد، كه دراين صورت نبايد در مردود شمردنش كمترين ترديد به خود راه داد.
علامه شعراني ضمن نادرست شمردن نفي كلي اقوال صحابه، بر اين موضع اصولي و منطقي پاي مي فشرد كه سخن هيچ كس را جبراً و تعبداً نبايد قبول كرد، و اگر از كلام معصومان(ع)، صرف نظر شود، گفته هاي ديگران ـ اعم از صحابه يا ديگرانـ را بايد با معيارهاي عقلي و نقلي مورد سنجش و ارزيابي قرار داد، و در صورتي كه درست و مطابق حق بود مي توان پذيرفت ، و در غير اين صورت در نفي و طرد آن نبايد ترديد داشت، ايشان در مقدمه تفسير «منهج الصادقين» در اين باره مي فرمايند:
اگر گويي روايات ائمه(ع)، هر چه باشد باز از تفاسير عامّه بهتر است؛ چون حديث ضعيف احتمال دارد از معصوم باشد، اما روايات عامه حتماً از معصوم نيست. در جواب گوييم: ما هيچ يك را حجّت نمي دانيم، و كسي را به قبول آن ملزم نمي كنيم. و مقصود از نقل قول آنان تنبيه است كه قول امثال قتاده و سدّي و ابن عباس و غيرهم را نيك بنگريم و به عقل بسنجيم و به قواعد لغت عرب تطبيق كنيم و اصول علمي را به كار بنديم. اگر آن را درست و موافق حق ديديم بپذيريم و گرنه ردّ كنيم. بالجمله نبايد سخن هيچ كس را تعبداً قبول كرد.32
هم چنين در جاي ديگر فرموده اند:
گروهي از مردم گويند چون قول عامه در تفسير قرآن حجّت نيست، و غير معصوم [هم] حق تفسير كتاب خدا را ندارد، چرا در كتب تفاسير ما قول غير معصوم را نقل كرده اند مانند قتاده و سدي و كلبي و ابومسلم اصفهاني و غير آنان؟
جواب اين سخن از آن چه گفتيم معلوم گرديد، و براي مزيد توضيح گوييم : نقل قول آنان براي تقليد و تعّبد نيست، مانند آن كه در فقه و اصول و كلام و علم دراية الحديث و ساير علوم ديني، اقوال هر طايفه رانقل مي كنند تا اگر موافق ادّله صحيح باشد بپذيرند و گرنه ردّ كنند، و غالب اقوال كه از مفسّران نقل مي شود اگر موافق ظاهر قرآن و مجاري لغت عرب و ادّله كلامي و فقهي و غير آن، صحيح بود مي پذيريم و گرنه ردّ مي كنيم.33
به اعتقاد ايشان، تفسير در عهد صحابه نه تنها ميدان چندان گسترده اي نداشت، بلكه در قالب بسياري محدود و در حدّ تفسير واژه ها يا بيان شأن نزول ها يا تفسير آيات متشابه بود و اصولاً واژه تفسير نزد مسلمانان صدر اوّل، شامل همين موارد محدود مي شده است.34 اما نكته حايز اهميت ديگري كه در بيانات آن مرحوم به چشم مي خورد اين است كه حتي احاديث صحيح پيامبر(ص) نيز در زمينه معارف و از جمله تفسير، تنها جنبه ارشاد و تعليم دارد و هرگز بدان معنا نيست كه پيامبر (ص) سخني گفته است كه از خو د قرآن قابل فهم نبوده، و يا چون ايشان آيه را تفسير كرده اند، ديگران حق تفسير آيه را ندارند. آن مرحوم به مناسبت بحثي كه پيرامون جايگاه اخبار آحاد ترتيب داده اند، در اين باره به اجمال فرموده اند:
خبر واحد در فروع، براي عمل حجّت است نه براي اعتقاد. تفسير قرآن مانند اصول دين است. اخباري كه در اصول دين وارد است براي قبول و تعبد نيست، بلكه براي تعليم است.35
بر آگاهان پوشيده نيست كه اين چنين اظهار نظر هايي تا چه اندازه شبيه ديدگاه هاي علامه طباطبايي است كه در برخي آثارش، از جمله تفسير الميزان بيان شده است. علامه درباره عدم حجيّت ذاتي تفسير صحابه در يك مورد در الميزان چنين فرموده اند:
آن چه در اين سه روايت آمده، نقل كلام صحابه است كه هيچ گونه حجيّتي ندارد زيرا عقيده وگفتار ايشان بر ديگران حجّت نيست به فرض هم كه بگويي اين سه روايت موقوفه است، يعني در حقيقت، كلام ،كلام رسول خدا(ص) است، تازه مي گوييم به خاطر اين كه مخالف قرآن است مطرود است.36
ودرباره تفسير پيامبر (ص) اين گونه به اظهار نظر پرداخته اند:
در احكام فرعي چاره اي جز استفاده از بيانات نبوي نيست، چنان چه خود قرآن هم بدان تأكيد و تصريح فرموده است: ما آتاكم الرّسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا (حشر،59/7) ولي در امور مربوط به معارف قرآن، بيانات نبوي صرفاً به شرح و توضيح بخشي از قرآن، يا اشاره به بطني از بطون آن، و يا تعيين مصداق مي پردازد . به عبارت ديگر شأن پيامبر(ص) در اين مقام، شأن تعليم و آموزش است، و معلوم است كه تعليم و آموزش تنها يك نحو راهنمايي است كه استاد آگاه به وسيله آن ذهن شاگرد را براي درك چيزي كه بر او سنگين است ارشاد و راهبري مي كند؛ زير آموزش، آسان كردن راه تربيت و نزديك ساختن آن است، خداوند نيز براي پيامبرش در آيات مختلف چنين منصبي را اثبات فرموده است. بنابراين، پيامبر (ص) آن چه را كه قرآن بر آن دلالت دارد براي مردم بيان مي كند، نه اين كه مطالب و معاني اي گفته باشد كه از خود قرآن و كلام الهي قابل فهم نباشد. حال اگر شأن پيامبر (ص) اين گونه است، پس تكليف احاديث صحابه و تابعان نيز خود به خود مشخص خواهد شد.37
بي ترديد يكي از مهم ترين جهات ارجمندي برخي تفاسير معاصر، هم چون تفسير شريف الميزان را بايد در اين نكته جست وجو كرد كه در معارف دين و اصول عقايد، و از جمله بحث تفسير هرگز به خبر واحد، آن هم خبر واحدي كه با قرينه اي همرا ه نباشد، اعتماد نكردند و هيچ گونه ارزش و بهايي به آن ندادند حتي اگر به ظاهر از صحّت سند هم برخوردار بوده باشد.علامه طباطبايي به صراحت در الميزان مي فرمايد:
ما در غير از مسائل فقهي به طور كلي در هيچ مسأله اي، چه اعتقادي و چه تاريخي و چه فضايل و چه غير آن به خبر واحد عمل نمي كنيم، مگر اين كه همراه خبر واحد قرينه هايي باشد كه يا مفيد علم و يا حداقل مفيد اطمينان و وثوق شخصي باشد. تنها در مسائل فقه است كه در حجّيت رواياتش به وثوق نوعي اكتفا مي كنيم؛ آن هم بعد از آن كه به دست بياوريم روايت مخالفتي با قرآن كريم ندارد.38
به اعتقاد ايشان، بعد از آن همه دسيسه و جعلي كه در اخبار تفسير و قصص سراغ داريم... ديگر عُقلا كجا و چگونه به آن اخبار وصحت متن آن ها اعتماد مي كنند؟ 39 بنابرين روايات تفسير، اگر [خبر] واحد باشند، حجّيت ندارند؛ مگر اين كه با مضمون آيات موافق باشند، كه در اين صورت به قدر موافقت شان با مضامين آيات حجّت دارند.40
علامه شعراني هم در اين زمينه دقيقاً همان عقيده اي را دارد كه علامه طباطبايي بر آن پاي ميفشرد. ايشان علاوه بر اين كه در موارد متعددي از پاورقي هاي تفسيري ابوالفتوح رازي و حواشي شرح اصول كافي ملاصالح مازندراني به بحث و بررسي در اين زمينه پرداخته است،41 در مقدمه تفسير منهج الصادقين نيز، بخش قابل ملاحظه اي را به بحث پيرامون آن اختصاص داده و در بحث مستقل و مستوفايي تحت عنوان «اخبار آحاد در تفسير» به بررسي آن پرداخته، و از جمله چنين فرموده است:
چنان كه درالفاظ قرآن اخبار آحادحجّت نيست،وقرائت به آن ثابت نمي شود،در معناي قرآن هم اخبار آحاد حجّت نيست. پس اگر ما روايتي در تفسير ديديم از يكي از ائمه معصومين(ع) و يقين نداشته باشيم آن قول امام (ع) است، واجب نيست قبول كنيم. و [اگر] در تفاسيرنقلمي كنيم بر سبيل احتمال، مانند اقوال عامه [است]. و خبـر واحـد در فـروع براي عمل حجّت است نه براي اعتقاد. تفسير قرآن مانند اصول دين است. اخباري كه در اصول دين وارد است براي قبول و تعّبد نيست، بلكه براي تعليم است.42
آن گاه پس از نقل چندين روايت ضعيف كه به طريق واحد نقل شده و بررسي انتقادي آن ها چنين مي نويسد:
اهل حديث43 معتقدند سخنان معقول و مدلل را در توحيد و معارف و حقايق كه دليل بزرگ حقانيت اميرالمومنين و ائمه (ع) است، ترك بايد كرد؛ و اين اخبار ضعيف و مخالف با تواريخ مقطوع و متواتر را كه موجب سخريه ملاحده و استهزاي دشمنان اسلام است، سخت بايد چسبيد!... اگر گويي علي بن ابراهيم [راوي يكي از احاديث مورد بحث] را علماي رجال موثق شمارند، و بر او اعتماد كنند، و او استاد شيخ كليني است، گوييم او را موثق شمارند والبته موثق است، اما معصومش نشمارند. شايد بسياري از ابدال و اوتاد و بزرگان علم تفسير از تاريخ بي خبر باشند و مجعولات را سهواً صحيح پندارند.44
بنابراين به هيچ وجه نبايد درامر مهمي هم چون تفسير كلام الهي به اخبار آحاد و روايات ضعيف ـ هر چند كه از راوياني موثق نقل شده باشد ـ اعتماد كرد. اين چنين طرز تفكر، دقيقاً در نقطه مقابل ديدگاه اخباري ها است كه نه تنها در تفسير، بلكه در غير آن نيز به تمامي روايات كتب اربعه و ديگر جوامع حديثي شيعه، صرفاً به اين جهت كه آن كتاب ها از نويسندگاني امامي مذهب است، به ديده اعتماد و پذيرش صد در صد مي نگرند.
با نگاهي اجمالي به تفاسير مأثوري هم چون تفسير عياشي، البرهان، نورالثقّلين و ... اين باور تقويت مي شود كه مولفان اين قبيل تفاسير، همه رواياتي را كه به نوعي به قرآن مربوط مي شود، در زمره تفسير قرآن قرار دادهاند، اعم از اين كه اقتباس از قرآن باشد، يا از نوع تمثل به قرآن باشد، و يا در آن تعيين مصداق شده باشد، يا مواردي از اين قبيل. شايد بتوان در دوران معاصر،علامه طباطبايي را در رديف اوّلين مفسّراني قرار داد كه محدوده اين قبيل روايات را به روشني مشخص ساخت و آن ها را تحت عنوان «جَري و تطبيق»ـ كه آن را ازخود روايات اخذ نمودهـ45 مورد بحث و بررسي قرار داد. مثلاً در تفسير سوره حمد چنين فرموده:
اين روايات از باب جَري، يعني تطبيق كلي بر مصداق بارز و روشن آن است…. و اين خود سليقه ائمه اهل بيتعليهمالسلام است كه همواره يك آيه از قرآن را بر هر موردي كه قابل انطباق با آن باشد، تطبيق مي كنند، هر چند كه اصلاً ربطي به مورد نزول آيه نداشته باشد. عقل هم همين سليقه و روش را صحيح مي داند، براي اين كه قرآن به منظور هدايت همه انسان ها، در همه ادوار نازل شده… و روايات در تطبيق آيات قرآني بر ائمه اهل بيت(ع)، و يا تطبيق بعضي از آن ها بر دشمنان ائمه(ع) و خلاصه روايات جري بسيار زياد است [و نبايد با تفسير آميخته يا اشتباه شود.]46
علامه بزرگوار شعراني نيز در اين زمينه دقيقاً همان عقيده علامه طباطبايي را دارد و در ذيل عناويني هم چون «تمثّل به قرآن» و «تفسير مفهومي و مصداقي» به بحث پيرامون اين موضوع پرداخته است. به اعتقاد ايشان، خلط ميان روايات تفسيري و روايات تمثل به قرآن اگر چه سابقه دارد؛ اما اوج اين التباس از سوي اخباريان انجام گرفته است و آن ها در زمره نخستين گروههايي هستند كه اين قبيل روايات را در تفسير وارد كرده اند.47 و اگر مفسّران پيشين همانند عياشي و ديگران به دليل گرايش تفسير نقلي و يا هر انگيزه ديگر اين روايات را در تفاسير خود آورده اند، اخباري ها به جهت جمود فكري و خام انديشي، آن ها را آخرين ديدگاه در تفسير قرآن بر شمردند و در كتاب هاي تفسيري خود جاي دادند. و به تعبير رساي علاّمه طباطبايي:
آن عدّه كه به اصطلاح محدّث، يعني حديث شناس بودند، درفهم معناي آيات اكتفا كردند به آن چه كه از صحابه و تابعان روايت شده، حالا صحابه در تفسير آيه چه گفتهاند؟ و تابعان چه معنايي براي فلان آيه كرده اند؟ هر چه مي خواهد باشد. همين كه دليل، نامش روايت است، كافي است؛ اما مضمون روايت چيست؟ و فلان صحابه در آن روايت چه گفته؟ مطرح نيست. هر جا هم كه در تفسير آيه روايتي نرسيده بود توقف مي كردند، و مي گفتند درباره اين آيه چيزي نمي توان گفت. 48
مرحوم شعراني، در موارد متعددي ازپاورقي ها و حواشي خود بر كتب تفسير و حديث به اين نكته بس مهم و ظريف توجه نشان داده، و از جمله در مقدمه تفسيرمنهج الصادقين با ذكر نمونه هايي از اين قبيل روايات، به روشن ساختن محدوده بحث كمك شاياني نموده است. ايشان در بحث «انواع تفاسير» در ذيل عنوان «شبهه اخباريين» دراين باره چنين فرموده است:
رواياتي كه تمثّل به قرآن است نه تفسير، اخباريان آن را در تفسير آيات ذكر مي كنند، مثل وعلامات وبالنّجم هم يهتدون(نحل، 16/16) در روايات وارد است كه «النجم» رسول خدا (ص) است، و «علامات» ائمه عليهم السلام. آيه سابق بر اين چنين است: والقي في الارض رواسي ان تميد بكم وانهاراً وسبلاً لعلّكم تهتدون (نحل، 16/15) امام جعفر صادق (ع)، تشبيه و تمثل فرموده است، يعني پيغمبر(ص) مانند نجم است و ائمه عليهم السلام، علامات. و باز در آيه فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون (نحل، 16/43) از حضرت رضا(ع)، نقل است كه ماييم اهل ذكر و ماييم سوال شدگان. خطاب قرآن به كفارمكه است كه مي گفتند پيغمبر نبايد از بشر باشد. خداوند مي فرمايد: اي بت پرستان مكه! از اهل كتاب آسماني بپرسيد (علماي يهود و نصاري) كه آيا پيغمبران پيشين از بشر بودند يا از ملائكه؟ پس حضرت رضا(ع)، سؤال از ائمهعليهمالسلام، را تشبيه فرمود به سؤال از علماي آنان به جامع آن كه هر دو سؤال از خبرگان فني است در فن خود. اين هم تفسير نيست؛ چون خداوند كفّار مكه را كه در زمان پيغمبر(ص) بودند ارجاع به ائمه اهل البيت نميفرمايد، با آن كه آن ها خود پيغمبر(ص) را قبول نمي كردند تا به امام بعد از وي چه رسد! و از اين قبيل در قرآن و حديث بسيار است و هيچ يك را تفسير قرآن نتوان شمرد. و در آن عهد، مردم پيوسته در هر مقام به آيه قرآن تمثّل ميكردند. در بعض كتب آمده است كه اميرنوح ساماني با يكي از امراي ياغي خراسان جنگ داشت، و براي او نامه در تهديد نوشت. آن امير در جواب نوح اين آيت فرستاد: يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين (هود، 11/32) و نظير اين تمثيل و اقتباس بسيار است و در بسياري روايات به اين تصريح گرديده است. چنان كه در تفسير سوره مومنون در آيه وشجرة تخرج من طور سيناء تنبت بالدهن وصبغ للآكلين (مؤمنون، 23/20) از علي بن ابراهيم [نقل] است كه «شجره زيتون» مَثل است براي رسول خدا (ص) و اميرالمومنين (ع).49
هم چنين در بحثي ذيل عنوان «تفسير مفهومي و مصداقي » در اين باره فرمودند:
در احاديث اهل بيتعليهم السّلام، در قضاياي بسياري تمثّل به آيات كريمه كرده اند به تناسب؛ مانند: انّ عدة الشهور عنداللّه اثناعشر شهراً (توبه، 9/36) كه چون عدّه ماهها دوازده است و عدد ائمهعليهم السّلام، نيز دوازده، اين را به آن تمثيل كرده اند.
وان من شيعته لابراهيم (صافات، 37/83) يعني ابراهيم از شيعه اميرالمومنين علي(ع)، است. و گفتن اين معنا هنگام شنيدن اين آيت مناسب است. [اما] اين ها را تفسير نتوان شمرد كه نه تفسير مفهومي است و نه تفسيرمصداقي؛ بلك تمثل است چنان كه اشاره كرديم.50
و در حواشي شرح اصول كافي ملاصالح مازندراني آورده اند:
التمثل بالقرآن جائز في كل مورد يناسب معني الآيه، و وقع في احاديث الائمهعليهم السّلام، منها كثير. والتمثل بالقرآن أحسن و اولي من التمثل باشعار العرب واقوال الفصحاء… وقد جرت سيرة الادباء بالتمثل بالآيات والاحاديث كثيراً، وكذلك الائمهعليهم السّلام، تمثلّوا. وربمّا يتوهم الجاهل انه من التفسير وان غرض الائمهعليهم السّلام، بيان مورد الآيه و معناها… بل المراد التشبيه والتمثيل.51
و سرانجام اين كه در حواشي خود بر كتاب وافي مرحوم فيض كاشاني دراين باره فرموده اند:
قد كثر في الروايات التمثل بآيات القرآن في ما يشبه مفهومه الظاهري بالمناسبة، وهو نوع من الاقتباس والاستنباط. وربّما يجعلها قوم من المحدثين تفسيراً وألّفوا باسم التفسير كتباً كثيرة ضمّنوها هذه التمثيلات والاقتباسات الوارده في كلام الائمهعليهم السّلام، وربّما يظن المبتدي انّها تفسير تعبّدي ينحصر مقصود الآيه فيها وان خالف صدر الآيه وذيلها وظاهرها. وربّما يتبلّدون ان رأوا خبرين مختلفين نظيرما ورد في تفسير الايمان بالغيت. و مثله قوله تعالي فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون فان اصل الآيه وارد في سوال علماء اهل الكتاب ويناسبه سؤال كل صاحب خبرة في كل فن ويستنبط منها بوجه تجويز السؤال مطلقا. وقد ورد في بعض الروايات ان المقصود الائمه(ع)، فيظن المبتدي الانحصار فيهم. ومثله ما ورد في انّ عدة الشهور اثناعشرانهم الائمه (ع)، مع ان هذا تمثيل و تشبيه و اقتباس وليس تفسيراً بمعني كونه المراد من الآيه.52
ايشان، هم چنين عقيده دارند كه ممكن است روايتي از باب تمثيل و تشبيه نبوده، بلكه از باب تعيين اغلب مصاديق باشد، چنان چه مثلاً در روايات آمده است كه هر جا در قرآن خطاب يا ايها الذين آمنوا آمده مراد ائمه(ع)، است. و يا هر جا كه سخني از «متقين» به ميان آمده منظور ائمه(ع)، است. اين موارد و نظاير آن را نه از باب تشبيه و تمثيل، بلكه بايد از باب تعيين اتمّ مصاديق دانست.
مرحوم شعراني در اين باره مي فرمايند:
گاهي نيز تفسير بر حسب اغلب مصاديق است، مانند آيه كريمه لايبدين زينتهن الاّ ما ظهر منها (نور 24/31) يعني زنان، زيور خود را آشكار نسازند مگر آن كه خود زيور آشكار گردد. ما ظهر منها، مفهومش حاجت به تفسير ندارد، چون معنا چنين است كه اگر چيزي از زينت، بي اختيار آن ها ظاهر شود باكي نيست و اين استثنا منقطع است... اِلاّ اَن كه در بعضي تفاسير آمده است كه مراد از «ما ظهر» رخساره و دو دست است. اين تفسير مصداقي است بر حسب اغلب افراد، يعني آن كه غالباً بياختيار ظاهر مي شود، و هر چه زن خود را بپوشد باز اتفاق افتد كه بيرون افتد، دست يا رُخساره او است… پس صحيح است «ما ظهر» را مصداقاً به وجه و كفيّن تفسير كنند. يعني آن كه درغالبعادات به جهت ضرورت بي اختيار ظاهر مي شود، روي و دو دست است، و تفسير مفهومي نيست چنان كه بتوان به جاي «ما ظهر منها» لفظ وجه و كفّين را گذاشت.52
و در پاورقي هاي شرح اصول كافي در پاسخ اين شبهه كه برخي از محّدثان و مفسّران اماميه، بسياري از آيات را بر ائمه(ع)، يا ولايت آنان تفسير مي كنند، مي فرمايد:
والجواب عن جميع هذه الشبهات ان مرجع جميع هذه الآيات و الروايات في تأويلها بالولايه اما تطبيق الكلي علي اظهر الأفراد، كتأويل الصراط المستقيم بعلي بن ابيطالب(ع)، و امامِن التمثيل كتأويل النباء العظيم بولايته(ع)، مع انّ لفظ القرآن منطبق علي القيامه. وقد اتفق في تضاعيف الروايات مارُوي عن الكذابين المشهورين الوضّاعين والمجاهيل، ولاحاجة الي التكلف في توجيهها وتصحيحها وبذلك يندفع الشبهة عن غرائب التفاسير.54
خوب است در پايان اين بحث، توضيحي را كه ايشان درباره تفسير مفهومي و مصداقي بيان داشتند متذكر شويم كه مي فرمايند:
گاهي لفظ مجمل است و مفهوم آن را بايد تفسير كرد مثل آن كه «صعيد» در «تيمّموا صعيداً طيّباً» (مائده، 5/6) سطح زمين است و «ضلال» در «انّك لفي ضلالك القديم» (يوسف، 12/95) هَيَمان عشق است و «ايمان» در «ما كنت تدري ما الكتاب ولا الايمان»(شوري، 42/52) جزئيات و تفاصيل شريعت است. گاهي مفهوم كلام روشن است، اما افراد و مصاديق آن مشتبه؛ مانند «غيب» در «الذين يومنون بالغيب» (بقره، 2/3) چون غيب به معني چيز ناپيدا، و پنهان از حواس ظاهره است. اما اين كه خداوند ايمان به كدام يك از پنهاني ها را مقدم بر همه چيز شمرده است؟ ميان مفسّران خلاف است و هر كس در تفسير چيزي گويد. و غالباً در تفاسير مصداقي ميتوان مراد را اعم از همه محتملات دانست.55
شايد بتوان مرحوم شعراني را يكي از معدود عالمان روشن ضمير معاصر به شمار آورد كه داراي بينش اجتماعي خاص و درك جامعه شناختي ويژه بود، كه توانست با بهره گيري از موهبت عقل، و نعمت انديشه و خرد به تفسير روشني از دين و معارف عميق آن دست يابد. با نگاهي گذرا به آراي فقهي ايشان، به ويژه در مسائل مهم و سرنوشت سازي هم چون ارتداد، تكفير و تفسيق، مدارا و نرمي، نفي خشونت، فراگيري و آموزش سحر و موسيقي و ده ها موارد مشابه آن56،به خوبي به شخصيت جامع و متعادل آن مرحوم كه در پرتو عقل و وحي به كمال رسيد، پي خواهيم برد. شايد نتوان در آثار فراوان ايشان به مواردي برخورد كه از صراط مستقيم حق منحرف شده باشد و يا به ورطه هاي خطرناك افراط و تفريط گرفتار آمده باشد. يعني همان آفت ويرانگري كه نه تنها جامعه امروز ما را با خطرات جدّي مواجه ساخته، بلكه پيوسته به عنوان يك تهديد جدّي در برابر موضعگيري هاي عالمان ديني در گذشته نيزمطرح بوده است.
اعتدال، سعه صدر، ژرف انديشي، پرهيز از جمود، جامع نگري، حضور در عينيت جامعه و در يك كلام، عبد صالح خدا و عالم رباني بودن خصوصيتي است كه علاّمه شعراني را از ديگر اقران و همگنان ممتاز مي سازد و يك قداست ويژه، همراه با تحسين و شگفتي به شخصيت ايشان مي دهد. يكي ديگر از موارد قابل ذكري كه در پي اين مقدمه كوتاه بايد بدان اشاره شود اين است كه آن مرحوم هرگز سعي نكرد به يك نوع خاص از معرفت بشري توجه ويژه نشان دهد و ديگر معارف را مردود يا لااقل كم ارزش و بي اعتبار معرفي كند.
بر اهل فن پوشيده نيست كه بسياري از بزرگان، به ويژه متخصصان در علومي نظير فقه و اصول، تا چه اندازه نسبت به تفاسير عرفاني قرآن بدبين و بياعتبار بودند و آن گونه كه از قراين پيدا است، حتي تفسيري كه حضرت امام خميني (ره) در آغاز پيروزي انقلاب اسلامي ايران شروع كرده بودند، به دليل همين كوته بيني ها به تعطيلي كشيده شد. مرحوم علاّمه شعراني، در خصوص اين نوع از تفسير، ديدگاه اعتدالي برخاسته از متن دين و معارف آن داشتند و براين باور بودند كه عرفان حقيقي در جوهره ديانت است و تفاسير عرفاني كه برخلاف شرع انور نباشد، و ظواهر شريعت را مقدس شمارد و تأويلات متصوفه و باطنيه را در پي نداشته باشد، نه تنها مقبول و پذيرفتني، بلكه قابل توصيه و سفارش نيز هست.57 به اعتقاد ايشان:
هم چنان كه مردم عادي از مناظر جلال و شكوه و جمال و نزهت جسماني اين عالم متأثر و واله ميگردند؛ مثلاً كسي كه دريا را نديده، وقتي كنار آن بايستد استعجاب آميخته به لذت و خوف او را دست مي دهد، و دلش بي قرار مي گردد، و يا از مشاهده چمنزارها و كوهستان ها و گل هاي رنگارنگ وغير آن شيفته و فريفته مي شود، هم چنين به واسطه تأمل در عظمت خداوند تعالي كه آفريننده همه عجايب و مبدأ هر شكوه و جلالي است با وسعت لطف و رحمت و عظمت قدرت، حالتي از وله هزاران برابر سخت تر از شهود مناظر جسماني دست ميدهد كه همه چيز را در راه آن فراموش ميكند، و از سر وجود خويش مي گذرد. عبادت براي او لذت مي شود، و مناجات، بزرگترين بهجت. از تنهايي ملول نمي گردد و خلوت را براي ياد او بر همه چيز ميگزيند، و عالم و ما فيها، به اين بزرگي در نظر او هيچ مي شود، و در مقابل آن، روح خود را بزرگ تر مي بيند از آن چه بود، و فاني در محبّت حق. صائب در اين باب گويد:
فروغ گوهر من از نژاد خورشيد است بـه تيرگـي نتوان كــرد پـايمـال مـراد
كسي كه خود را از عالم امر ديد و با خدا آشنا، شهوات و مراد و هوس را بر خويش چيره نسازد و پيوسته مي كوشد علائق او را از لذت مناجات حق باز ندارد، و اين كوشش او سير و سلوك است تا به سر حد مقصود برسد. اگر عرفان اين است، چيز نامعقول و برخلاف شرع انور نمي باشد و از آيات قرآن مي توان بر آن حجّت آورد. و اگر غرض، ترك ظواهر شريعت و هرزه گردي و بطالت است مانند صوفيه عهد اخير ما را با آن كاري نيست. اگر كسي تفكر در عظمت پروردگار نكرده، و شوري در دل ندارد، از اسرار قلوب جز الفاظي به هم بافته در نمي يابد، و از بيداري شب هاي اوليا، و بيهوش شدن آنان از ترس خدا، و زاري و ملول نگشتن از عبادت، سخت به عجب مي آيد. [ما را با او كاري نيست] وحدت وجود بحث ديگري است كه اكنون فرصت بحث در آن نيست؛ و همه عرفا بدان معتقد نبودند مگر به معناي صحيح. و ترك شريعت كار بطّالان است نه عارفان. آن كه عاشق خدا است چگونه از عبادت او روي برتابد و به اختيار خود از معشوق دوري گزيند؟ ترك كسب و معشيت هم كه عرفا را بدان ملامت مي كنند و عيب مي گيرند هم خلاف طريقت اهل حق است. اگر محبوبشان حق است، امر محبوب را اطاعت بايد كرد. وبه هر حال تفسير عرفاني را، اگر خارج از ظاهر هر شرع و اصول آن نباشد، نبايد مذموم دانست. منتها آن كه هر فني براي گروهي است، خصوصاً آن فن كه ذوق خاص مي خواهد، مانند فصاحت وبلاغت... عرفان نيز ذوق است، و چون در تفسيري از اين گونه امور بسيار باشد، براي آن گروه خاص است. عامه مردم بايد تفسيري انتخاب كنند كه از فنون خاص خالي باشد.58
آن گاه به منظور ارائه نمونه هايي از تفسير هاي ناصحيح و ناصوابي كه از سوي برخي متصوفه و باطنيه صورت گرفته است، پس از نقل مواردي چنين مي فرمايد:
اين بنده گويد: تأويلات باطنيه و متجددين و جهّال صوفيه ازاينان عجيب تر و زشت تر، و گاهي برخلاف مسلماني است و منافي شرع انور، و نقل آن جايز نيست مگر براي ردّ و نقض؛ و مثل اين ها است تفسير قصاص به حكايات گذشتگان در قوله تعالي «ولكم في القصاص حيوة» (بقره، 2/179) و تفسير جن به ميكروب، و تفسير عذاب به عَذب به معناي گوارا.59
البته اگر كار تأويل در تفسير عرفاني به اين جا بكشد كه معاني ظاهري الفاظ به كلي فراموش شود و تنها به معاني باطني ـ آن هم به صورتي كه مفسر خود مي پسندد ـ توجه شود، در اين صورت نه تنها درممنوعيت چنين تفسيري ذره اي ترديد وجود ندارد، بلكه بايد به شدت آن را مذموم و ناپسند شمرد، و بر دانشمندان و علما فرض است كه با مجاهدت هاي علمي و عملي راه را براين گونه اباطيل و خرافات ببندند؛ چرا كه به تعبير مرحوم شعراني، همان گونه كه جمود بر ظواهر،موجب ويراني اساس شريعت مي شود، فتح باب تأويل و بي حد و مرز گذاشتن آن نيزباعث ويراني وسست بنيادي پايه هاي ديانت مي گردد.60
اميد آن كه خداوند به همه توفيق مجاهدات خالصانه در راه خويش را عطا فرمايد، و ما را از لغزش هاي زباني و بياني، و هفوات قلمي و بناني حفظ نمايد، و ارواح پاك علماي دين، به ويژه روح پر فتوح علاّمه بزرگوار، مرحوم شعراني را قرين رحمت بيكرانهخويش قرار دهد.بمنّه و كرمه.
1. اين كتاب از تأليفات علاّمه شعراني، پيرامون علم اصول است كه با اشراف استاد حسن زاده آملي و مقدمه آقاي رضا استادي به چاپ رسيده است. از آن جا كه مرحوم شعراني در مقدمه تفسير منهج الصادقين از اين كتاب نام برده و مطالبي از آن نقل مي كند، چنين به دست مي آيد كه زمان نگارش «المدخل» به طور قطع پيش از تصحيح و تحقيق تفسير منهج بوده است.
2. علاّمه شعراني در پايان مقدمه خود بر تفسير «منهج الصادقين»به نقل از صاحب «روضات» نوشته است كه وفات ملافتح اللّه كاشاني در سال 988 هجري بوده است.
3. كيهان انديشه،ش 45/81.
4. همان.
5. وافي، چاپ سنگي، با حواشي شعراني،1/4.
6. كيهان انديشه،ش 45/85.
60. شرح اصول كافي ، 4/121.
7. نگارنده در صدد است تا در يك طرح پژوهشي مستقل، تحت عنوان «پژوهشهاي قرآنيـ حديثي چهار فقيه معاصر»، به تدوين و تحليل ديدگاه هاي اين بزرگواران در زمينه قرآن و حديث بپردازد.
8. علاّمه طباطبائي، الميزان، 1/10؛ بيان در علوم و مسايل كلي قرآن، 1/30.
9. منهج الصادقين، 1/42.
10. ملا صالح مازندراني، شرح اصول كافي، 7/159.
11. منهج الصادقين، 1/42.
12. وقف ميراث جاويدان،ش 5/13.
13. منهج الصاديقن، 1/19.
14.همان/ 23.
15. وقف ميراث جاويدان،ش5/12ـ13.
16. همان/13.
17. الميزان، 3/116ـ 125.
18. شرح اصول كافي، 4/146.
19. منهج الصادقين، 1/19.
20. همان/ 18.
21. همان.
22. شرح اصول كافي ، 2/146.
23. منهج الصادقين، 1/18.
24. همان،/ 19.
25. شرح اصول كافي،، 2/146.
26. منهج الصادقين، 1/20.
27. وقف ميراث جاويدان،ش 5/13.
28. تفسير ابوالفتوح رازي، حواشي شعراني، 1/372 و2/490، تعبيرايشان در مورد حشويه اين است«حشويه ،اي جهّال اهل الحديث...»شرح اصول كافي، 1/341 .و در جايي ديگري مي فرمايد: «حشويه اخباريان ساده لوحند كه نوعاً هيچ حديثي را رد نمي كنند و به ادله عقلي اعتماد ندارند.منهج الصادقين،حواشي شعراني،1/186.
29. همان، 4/164 و 476؛ 5/331 و 4/364؛ با شرح اصول كافي، 2/224و 2/305؛ 3/336 و 4/280.
30. شرح اصول كافي، 7/70.
31. منهج الصادقين، 1/22.
32. همان.
33. همان/23.
34. وقف ميراث جاويدان،ش 5/13.
35. منهج الصادقين، 1/13.
36. الميزان، 11/65.
37. همان، 2/161.
38. همان، 8/194.
39. همان، 9/321.
40. همان/321 و 10/535.
41. براي نمونه بنگريد: روح الجنان و روض الجنان ،1/99، 221 و 225؛ 3/248 و 482 ، 5/63 و306؛ شرح اصول كافي ، 174/4 ؛ 7/365 و 296/12.
42. منهج الصادقين، 1/31.
43. مراد اخباري ها است.
44. منهج الصادقين، 1/34.
45. ايشان خود در اين باره فرمودند: «اين را هم بايد بايد دانست كه كلمه جري «تطبيق كلي بر مصداق» كه ما دراين كتاب از آن بسيار نام مي بريم، اصطلاحي است كه از كلمات ائمه اهل بيتعليهم السلام، گرفته ايم»الميزان، چاپ جامعه مدرسين،1/66.
46. همان/66 ـ 67.
47. منهج الصادقين، 1/20.
48. الميزان، 1/9.
49. منهج الصادقين، 1/20ـ 21، نيز بنگريد: نثر طوبي/ 55 ـ 56، وافي3/118، جزء14.
50. همان/ 28؛ روح الجنان، 8/66؛ نثر طوبي، 1/56.
51. شرح اصول كافي، 3/381 ؛4/57 ـ 58؛ 7/55 ،67، 69 و120.
52. وافي، چاپ سنگي، حواشي شعراني،/3 118، جزء14.
53. منهج الصادقين،1/28ـ 29.
54. شرح اصول كافي ، 65 و 121.
55. منهج الصادقين، 28/1 نيز بنگريد: شرح اصول كافي/3 381و 57 ـ 58 و 287.
56. براي نمونه بنگريد: روح الجنان، 361/9؛ ترجمه و شرح تبصره المتعلمين،1/240 و330/2و807/2و747/2 و743/2.
57. وقف ميراث جاويدان، ش 5/13.
58. منهج الصادقين، 27/1.
59. همان/41.